جدول جو
جدول جو

معنی گزند آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

گزند آوردن(غَ زَ دَ)
صدمه رساندن. آسیب آوردن. آزار رساندن:
گر درم داری گزند آرد بدین
بفکن او را گرم و درویشی گزین.
رودکی.
به تیر و کمان و به تیغ و کمند
بکوشد که بر دشمن آرد گزند.
فردوسی.
و رجوع به گزند شود
لغت نامه دهخدا
گزند آوردن
آسیب رساندن صدمه رساندن
تصویری از گزند آوردن
تصویر گزند آوردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرد آوردن
تصویر گرد آوردن
جمع کردن، فراهم آوردن، انباشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزند خوردن
تصویر گزند خوردن
آسیب دیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بند آوردن
تصویر بند آوردن
بستن و جلوگیری کردن، جلو جریان چیزی را گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(فُ تَ)
وزن آردن. وزن داشتن. سنگینی داشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مشقت طاعت در جنب نجات آخرت وزنی نیارد. (فرهنگ فارسی معین از کلیله و دمنه چ مینوی ص 53).
چه وزن آورد جای انبان باد
که میزان عدل است و دیوان داد.
سعدی.
نیاز من چه وزن آرد بدین ساز
که خورشید غنی شد کیسه پرداز.
حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 355).
، اعتبار و قدر داشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
متوقف ساختن (آب، خون، نفس و غیره). (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده). بازداشتن. قطع کردن. جلوگیری نمودن. بند آوردن آب، خون و راه.
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ بُ دَ)
جمع کردن. فراهم آوردن. (از آنندراج) :
اگر بخشش و دانش و رسم و داد
خردمند گرد آورد با نژاد.
فردوسی.
چو شد پادشا بر جهان یزدگرد
سپه را ز شهر اندرآورد گرد.
فردوسی.
که هرچند گرد آورم خواسته
همان کاخ و هم گنج آراسته.
فردوسی.
گرد آورم سپاهی دیبای سبزپوش
زنجیرزلف و سروقد وسلسله عذار.
منوچهری.
پس علما را جمع گرد آورد در سر و ایشان را گفت: من این سگ زندیق را به دست آوردم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 64). از همه جهان مردم گرد آورد و عهدنامه نبشت. (نوروزنامه).
مور گرد آورد به تابستان
تا فراغت بود زمستانش.
سعدی (گلستان).
ز هستی تهی آی سعدی صفت
که گرد آوری خرمن معرفت.
سعدی (بوستان).
یکی عدل تا نام نیکو برد
یکی ظلم تا مال گرد آورد.
سعدی (بوستان).
رجوع به گرد آوریدن شود.
- فهم گرد آوردن، حواس جمعی. در تداول امروز، توجه و دقت. تمرکز افکار:
جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم.
مولوی.
فهم گرد آرید و جان را دل دهید
بعد از آن از شوق پا در ره نهید.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(غَ گِ رِ تَ)
گزندرسیده شدن. (آنندراج). صدمه دیدن. آسیب دیدن:
به زیر شاخ گل افعی گزیده بلبل را
نواگران نخورده گزند را چه خبر.
نظیری نیشابوری (از آنندراج).
و رجوع به گزند شود
لغت نامه دهخدا
(غَ تَ)
بگزند رسیدن. گزند دیدن. آسیب دیدن:
گزند آیدم زین جفاپیشه مرد
کند بر من از خشم و کین روی زرد.
فردوسی.
چو پاداش آن رنج پند آیدم
هم از شاه ایران گزند آیدم.
فردوسی.
چو جان رفت اگر رست از اندوه و بند
زیان نیست گر بر تن آمد گزند.
اسدی.
و رجوع به گزند شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
آسیب رساندن. ضرر زدن. ضور. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). ضیر. (دهار) (منتهی الارب). ضر. (منتهی الارب) : آتش گرد او میگردید و گزند نمیکرد. (تفسیر ابوالفتوح).
ضعیفان را مکن بر دل گزندی
که درمانی بجور دردمندی.
سعدی (گلستان).
نه آفتاب مضرت کندنه سایه گزند
که هر چهار بهم متفق شوند ارکان.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از وزن آوردن
تصویر وزن آوردن
سنگینی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزند کردن
تصویر گزند کردن
آسیب رساندن صدمه وارد آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند آوردن
تصویر بند آوردن
بستن جلوگیری کردن جریان چیزی را مانع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزند خوردن
تصویر گزند خوردن
گزند دیدن آسیب دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزند آمدن
تصویر گزند آمدن
گزند دیدن آسیب دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند آوردن
تصویر بند آوردن
((~. وَ دَ))
جلوی جریان چیزی را گرفتن، مقاومت نشان دادن و ماندن در جایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرد آوردن
تصویر گرد آوردن
((~. وَ دَ))
جمع کردن، فراهم آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وزن آوردن
تصویر وزن آوردن
((~. وَ دَ))
فربه شدن، ارزش داشتن
فرهنگ فارسی معین